یه اتفاق ساده بعد از ماهها منو به اینجا کشوند 

به خونه ای که روزی مامن تنهاییم بود 

 

محمد.... 

بی پرده اسمت رو می نویسم تا بدونی...بدونی که هنوز صدات میکنم 

هنوز معرفتی که وسط گذاشتیم واسم مقدسه 

هنوز حرمت اسم و حضورت از یادم نرفته 

 

محمد....محمد گذشته های من.... 

دوست خوب و مهربون همه ی لحظه های تنهایی گذشته.... 

 

مینویسم دلتنگتم و نمی ترسم از هر کسی که ملامتم کنه 

می نویسم بیتابم و نگران هیچ خیانتی نیستم.... 

 

می نویسم چون میدونم هر آدمی به ظرفیت وجودش ارزش داره 

و تو اونقدر با ارزش بودی و هستی که ارزشت وصف نشدنیه 

 

نمیدونم کجایی 

یکسال از جداییمون میگذره 

و ۲ سال از اون دوم خرداد کذایی.... 

همونی که به اسم دوستیمون ثبت شد 

توی این یک سال دوری ما خیلی اتفاقا افتاده که ازش بیخبریم 

 

حتما مرد بزرگی واسه ی خودت شدی 

حتما محکم تر و مستقل تر از قبلی 

شاید .... شاید هم گاهی دلتنگم میشی.... 

 

می نویسم اینجا چون دلم برای حرف زدن باهات لک زده بود 

چون تمام امروز رو با یه اتفاق ساده به یادت گذروندم و نمیتونم رها شم مگه اینکه باهات حرف بزنم 

اونم اینجا....خلوت من... 

 

میخوام بدونی.... 

بدونی که دعات میکنم 

بدونی که برات بهترینا رو میخوام....بالاترینا رو.... 

 

و این همه ی اون چیزیه که واسم باقی مونده 

 

تو هم دعام کن 

دعام کن با همه چیز کنار بیام 

دعام کن زندگیمو خوب بسازم 

خطا نکنم 

دعام کن بنده ی خوبی باشم  

 

فقط همین!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
زینب دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 ب.ظ http://www.khoneyema.blogsky.com/

اینجام اومدم پیشت!
الان که دارم برات مینویسم از شدت اشک آروم نمیگیرم!!!!
میترسم از روزی عشقم تنهام بذاره...که من مثل تو محکم نیستم...خیلی زود داغون میشم!
برات دعا میکنم خیلی زیاد تو هم برام دعا کن!
پایدار باشی و خوشبخت بشی !

آنــــــی جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:07 ب.ظ

خیلی وقت سر نمیزنی؟
معلومه کجای؟
منو یاددت رفته؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد